سمباده می کشد

چشمانش به روی افکارم سمباده می کشید

حرف که می زد همیشه نمناک می شدم

تلخی اش روی قهو ه ی اسپرسو را کم می کند

…اما همواره

رویا های کریستالی و شفافی

از عمق چشمانش می توان صید کرد

چه خیالبافی شیرینی 

چه دختر لطیفی

…او

!چه پدر بزرگواری است برای من

!شبیه شاعری هست که شعرهایش تار عنکبوت بسته 

.نیچه می خواندو از اندیشه ی یونگ می گوید

.ادامه ی حرف هایم را بگذار ناگفته باقی بماند 

برای من دنیا در کنار او از همین امشب شروع می شود 

برای شما چطور؟

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


*