شعرهایت می رسند

منحنی افکارش کمرش را شکست “می توانستی با سکوتت قفل کنی “ تمام  “کلمات ” را و تراوشش کنی از مغزت به قلمت و از قلمت به شعری سپید درست است که تو به جاده ی او !نرسیدی …ولی شعر هایت که می...

Read More

مگر داریم؟

زیبایی یادت ؛ دیکتاتوریست که احساسات مرا به رگبار می بندد هرلحظه عاطفه ای جدید مگر می شود هرلحظه یک نفر را بیشتر از لحظه ی قبل دوست داشت …دوستداشتنی که نه خسرو می داند نه شیرین نه لیلی می می فهمد نه مجنون نه یوسف درک...

Read More

تائید کنید لطفا

.عصر نوزایش من را تائید کنید  .ریشه هایی درون شعر ش می بینید که با صلابت کلامش ادغام شده باشد طلوع همین خورشید کافیست تا .به بار بنشیند  تک تک شکوفه های استفهامی اش روئیده  …و انتظار می رود تمام شکوفه های استدلال او نیز...

Read More

سمباده می کشد

چشمانش به روی افکارم سمباده می کشید حرف که می زد همیشه نمناک می شدم تلخی اش روی قهو ه ی اسپرسو را کم می کند …اما همواره رویا های کریستالی و شفافی از عمق چشمانش می توان صید کرد چه خیالبافی شیرینی  چه دختر لطیفی...

Read More

پنجره را با خودت ببر

  خانه ای را که برای همیشه ترک می کنی پنجره اش را با خودت ببر پرده اش را کنار بزن تمام خاطرات از انعکاس  نگاه تو وارد بند بند وجودت می شود چطور از احساست می گذری ؟ …چطور کر کره هایش را پایین می کشی  با لحنی تحقیر آمیز...

Read More

کمی باقی مانده

دانه های قهوه درون شیشه روی میز چند عدد خودکار در جامدادی آبرنگ های نیمه استفاده شده قلم موی رنگ خورده ی سبز توتون دوسیب نعنا عینک مطالعه ام کتاب های چندبار خوانده شده و کمی غرور… و کمی تسلسل … وکمی عاطفه … وکمی...

Read More